اممم توظیح میدمش
خلاصه داستان
این پسره که میبینی بچه که بوده یک اتفاق خیلی بدی براش میوفته و یک شب میاد بخوابه اما خواب بدی میبینه و نمیتونه بخوابه و این چشما اونو میترسونن و اون تا صبح زیر تختش و توی کمد یا توی سندوقش قایم میشه و یک چراق قوه هم با خودش نگه میداره و این چشما درواقعه مانستری هستن که اونو توی بچگی ترسونده بوده
و از نور متنفره
جررررر چه دراز شد /: