من: ودففففف!؟
سر خردن و افتادن پایین از کمد* آخخخ___اوپس...
(یاد اون قسمت هلووا باس افتادم یک خانواده قاتل بودن)🗿💔🤲🏻
س...سلام...
مامانه: نشونه گرفتن من*
سیلور: نه نه نه نه نه!!!!
من: خیل خب...صلاحاتون آماده کنید...
سیلور: آمادست!! چاقو بدست*
جوزف: آره! تبر به دست*
من: دراوردن شات گان* خوبه...برید بالا وقتی گفتم ۳...۱...۲...۳! قعط کردن برق*
هر سه آنها به طبقه بالا میروند*
من: من تفنگ دارم...چاقو دارم...شمشیر دارم...و دندونای تیز وحشت انگیز!!!
سیلور:🗿👌🔪
بریم خون و خون ریزی راه بندازیم!!
من و جوزف: آرههههههه!!!!
سیلور: بریم
جوزف: کریسمسو
من: به فنا بدیم!