دارک جوزف: باشه!
با شاخک های خویش به نیکس حمله میکند*
نیکس: هی! ولم کن!
دارک جوزف: nope!

سیلور: آخخ!
نیکس:...
خنده روانی وار*
پس میخوای بازی کنی...؟
باشه !!
دارک جوزف: 🗿🔪💀
بهتره تسلیم شی!
جک: این
اصلا
و
عبدا
خوب
نیست!👁👄👁
سیلور:🗿👍

نیکس: کاری نکن که مجبور شم کاریو کنم که نباید!
دارک جوزف: مثلا؟
سیلور: .___.
دست کم نگیرش...

من: جا خالی دادن*
تلاش خوبی بود!
جک: پریدن دو متر عقب*
سیلور: این دوتا رو نمیشه کشت تلاش نکن👁👄👁👌

جک: احتمال ۹۹ درصد ممکنه باز یک چیزی شده باشه...که خوب نیست...
هردو به دنبال سر و صدا ها میروند که ناگهان میبینند چه دردسری شده*
نیکس: خب...این بده...
جک: خیلی هم بده...
سیلور: حق با توعه! تو دیگه اون آدم همیشگی نیستی!
جوزف: چرا باید باشم؟
جنگ حماسی🗿*

جک: ناراحت نشو! به هر حال تقصیر تو نبوده!
نایتمر نیکس: احمقا احمقا احمقا!
همتون احمقین!
از اونطرف*
سیلور: بس کن!

نیکس: وایستا! فهمیدم!
درحال درمان جک با جادو*
جک: ممنونم...
سیلور: جوزف...لطفا...!

نیکس: جک! بیدار شو!
جک: کم کم به هوش اومدن* وایستا...چه خبره..؟
نیکس...؟
نیکس: من متاسفم! دست خودم نبود!
سیلور: قایم شدن که جوزف نبیندش*

ناگهان هر دو گروه هم را میبینند*
جک: خوردن زمین* نیکس...لطفا...بس کن...
سیلور: وات؟ اینجا چیکار میکنین؟
نیکس؟

:>

از اون طرف سیلور و جوزف:
سیلور: جوزف...فکر نکنم حالت خوب باشه...
جوزف: درحال خنده های دیوانه وار*

میگم عیبی نداره اگه این دو گروه همو ببینن؟*

حواسم نبود ببخشید....

سلام!🦊💖
جک:در ذهنش* اوه نه! این بده...
نیکس: بسه! تمومش کن! لطفا!
نایتمر نیکس: بازی من تازه شروع شده...
جک: نیکس...چشمات...قرمز نورانی شده...دیگه قرمز عادی نیست...
که قرمز نورانی یعنی نایتمر نیکس داره نیکس رو کنترل میکنه یا نیکس خیلی عصبانیه*

جک: نیکس..؟چیزی شده...؟ چیکار میخوای بکنی؟
نایتمر نیکس:درحالی که کاری کرده برای یک مدتی صدای بقیه رو نشنوه نیکس* قیافشو ببین! مثل احمقا بهت نزدیک شده! الان بهترین موقعست!
نیکس: انداختن چاقو * من این کارو نمی کنم!...من...این من نیستم،..نمیتونم این کارو بکنم!...
جک: امم...؟ نیکس...؟ منظورت چیه...؟

تنکس!OwO

سلام...
وی دیشب مامانش بیدار شد و گوشی رو از دست وی قاپید...
ولی به هر حال
صب بخیر👁👄👁

من: دفعه آخره که نیکی رو تحدید میکنی ...مفهومه!؟
شدوگرل: آ...آره!

نایتمر نیکس: بکشش! اون مهره ای بیش نیس! اون یک احمقه! دادن چاقو دست نیککس*
نیکس: گریه اش میگیرد* من..نمیتونم...نه..

من: روانی شدن و کم کم تبدیل به نایتمر شدن* دستتون شامم میشه به خواهرم دست بزنید!!
نیکی: یعنی در این حد...؟

عررر یاد نایتمر نیکس افتادم که هی میگفت به نیکس جک رو بکشه...